آخ جون بالاخره مدرسه ها باز شد. من الان سه روزه که مدرسه می رم. من خیلی خوشحالم. اسم معلمون هم خانوم ترابیان. از همه بهتر اینکه منو دختر عموم (نرگس) زنگه تفریحها باهم بازی می کنیم .

از آبجی هام بگم . فرنیا روز اول مهر یک قدم برداشت و همون روز شروع به دست زدن کرد. یک هفته ای هم می شه که سرش رو زمین میذاره و بدنش رو بالا می بره (شبیه عددهشت فارسی) هر موقع این جوری می کنه عزیزم(مادربزرگم) می گه می خواد مهمون بیاد (فرینا اینجوری نمی کنه) .فرنیا خیلی بازو بسته کردن در رو دوست داره.

فرینا هم الان هفت هشت قدم پشت سره هم می تونه راه بره.

داستان پند آموز (صورتحساب مادر)

درباره مدرسه من

اولین قدم های فرنیا همزمان با مدرسه رفتن من

هم ,مدرسه ,فرنیا ,رو ,روز ,بره ,هم می ,عزیزم مادربزرگم ,مادربزرگم می ,کنه عزیزم ,می کنه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شهرسلامتی نی نی کودک رنگ به رنگ... گاه نوشت های یک نویسنده سهم من از زندگي چيست ؟ بازی گنگسترها در تاریکی : Gangs In Darkness" game" آپ ماندانا علم/هنر/زندگی harmonijbaran همین حوالی